گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

کوچولوی هفده ماهه ی خونه ی ما

دخترک دلبندمان...نبات کوچولوی خونه ی ما هفده ماهه شد نفس مادر نه ماه نفست به نفسم بند بودو هفده ماهه که نفسم به نفست بنده تا ابد پس زندگی کن و شاد زندگی کن و بدون که پدر ومادرت همیشه با تو اند و برای تو اند نمیدونم چیزی تو زندگی یک پدر و مادر میتونه لذتبخش تر از دیدن بالندگی دختر کوچولوشون باشه و یا چیزی بیشتر از یادگرفتن کارهای جدید فرشته شون میتونه ذوق زده شون کنه با اینکه ی دو ماهی میشه که گندمی مامان برامون اخم میکنه اما من هنوزم وقتی دختر گلی ابروهاشو میندازه بالا و اخم میکنه بنددلم از این ناز کردنش پاره میشه و دلم میخواد حسابی فشارش بدم نای نای کردن که کار همیشگی گل دختره حتی با نوحه ی محرم مدتیه به ماما...
25 آبان 1393

دخترک 16ماهه ی من

نفس مامان یک ماه بزرگتر شده و من لذت میبرم از لحظه لحظه ی کنارش بودن ودیدن بالندگی دخترکم،گندمی کارای زیادی یادگرفته که من همیشه چند تا شو از قلم می اندازم ولی جالب ترینش اینه: گندم لباس داری:     گندم:نه گندم مامانو دوس داری       گندم:نه گندم غذا خوردی:     گندم:نه ... خلاصه هر چی میپرسیم با کلی ناز میگه نه غیر از یک سوال گندم بریم دد       گندم:دد  یا  بیم(بیم کلمه ایه که جدیدا یاد گرفته) بچه ام حسابی دردری شده این ماه من و گندمی بودیم خونه ی مامان جون آخه هم عید قربان بود هم دوتا عروسی داشتیم که خیلی خوش گذشت اولیش ...
1 آبان 1393
1